حرف را باید زد، درد را باید گفت!
دردی زیر پوست پیشانی ام به پشت سرم مثل خزیدن ماری نفوذ می کند. سرمای کولر روی پیشانی ام نشسته است. نیمه مرداد و حساسیت به سرما! «واو» مباینت نقش می آفریند.

گرمایی از میان قفسه سینه ام بالا می زند. در گلویم شعله می کشد و بار دیگر بلعیده می شود. «خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟!» کلافه سرم را روی میز می گذارم. واژگان برای وصف باران آتش این روزهای تهران ابترند. کاش زمهریر، عذاب الیم من بود در دمای غیرقابل شمارش روزهای بلند و داغ تابستانی! صدای غریب تلفن دستم را بی اراده دراز می کند. دوستی است از سال های دور؛ صدایش می لرزد. جمله هایش کوتاه است. امواج تلفن تک تک سلول های منقبض و نگران او را منتقل می کند. می توانم چشم های ترسیده اش را ترسیم کنم. «ترسیده. آزمایش و عکسی نگرفتند.
گفتند «ام اس» دارد». می پرسم و می شنوم. گویی واقعیت دارد؛ نشانه ها واضح تر از تردید و انتظار برای نتیجه «ام.آر.آی» هستند. دلداری دادن دشوار است و واقعیت تلخ و جاری. «من اگر سوی تو برمی گردم/ دست من خالی نیست/ کاروان های محبت با خویش ارمغان آوردم» می گوید و نمی شنوم؛ در یک هفته سه بیمار جدید از آشنایان دور و نزدیک به جمع مبتلایان به بیماری «ام اس» پیوسته اند. گرمای هوا هر سال نشانه های بیماری را تقویت می کند و تعداد ملاقات ها و عیادت ها را در برنامه روزمره ام اشغال. مشکلات و اختلال بینایی به عنوان شایع ترین نشانه بیماری شناخته و گزارش شده است و کاهش شنوایی کمترین تعداد بیماران را درگیر می کند. ضعف و خستگی بدون دلیل، خارش، گرفتگی عضلانی و اختلال در کنترل عضلات، بی حسی، سرگیجه و اختلال در کنترل حرکات از گلایه های اولیه بیماران است و بی اختیاری در دفع ادرار و مدفوع، مشکلات گوارشی، در مراحل بعدی دیده می شود. کاهش و ضعف حافظه، ناتوانی در تمرکز و صحبت کردن نیز به مرور دیده می شود. در مواردی خاص، تشنج صرعی به شکل های گوناگون حمله های بسیار کوتاه بدون منشا تشنجی مثل دردهای تیرکشنده برق آسا در صورت یا هر قسمت از بدن یا گرفتگی های عضلانی در دست یا پا و احساس برق گرفتگی در امتداد ستون فقرات و اندام ها نشانه ای است برای تشخیص «ام اس».

افسردگی، تغییر خلق و خو و سردرد بعد از ابتلا به بیماری بیشتر مطرح می شود، اما از نشانه های نادر بیماری است. بی تابم. در اتاق را باز می کند. خنکی باد کولر از راهرو به سمت پاهای یخ زده ام هجوم می آورد و بینی ام بار دیگر هوای خنک را با ولع به داخل ریه ها می کشد. آخرین روزی است که در این اتاق خواهد بود. روزهایی که بود سخت بودند اما دشوار نه! به سمت میزش می رود. تمام ثانیه های بودن را دوره می کنم. آدم های به ظاهر ساده و تلخ مزاج وقتی به موقع و بجا هستند، تلخی حقیقت ها را کم رنگ می کنند و تیرگی و خاکستری روزها را رنگین. بار دیگر از دردها و دردمندان برایش می گویم. چون آینه ای در مقابل برایم می خواند: «حرف را باید زد/ درد را باید گفت/ سخن از مهر من و جور تو نیست/ سخن از متلاشی شدن دوستی است/ و عبث بودن پندار سرورآور مهر/ آشنایی با شور؟ و جدایی با درد؟/ و نشستن در بهت فراموشی یا غرق غرور؟

   


    منبع:  روزنامه شرق ، شماره  2927، نویسنده: مریم پیمان