از ام اس تا اورست

مهرداد شهلایی چگونه با بیماری پیشرونده بر بلندترین نقطه جهان ایستاد؟


    

    هشت صبح وقتی به قله اورست رسید، دلش می خواست پرواز کند اما نشست. نشست بین برف ها و به روزی در 26 سال پیش فکر کرد که ام اس بدنش را فلج کرده بود و چشم هایش تیره و تار. اما حالا همان بدن در بلندترین جای دنیا ایستاده بود و همان چشم ها می توانست به بلندترین قله دنیا نگاه کند. مهرداد شهلایی 28 اردیبهشت 97 به یکی از بزرگ ترین آرزوهایش رسید و قله اورست را با شعار « ام اس هرگز مرا متوقف نخواهد کرد» فتح کرد. او را با صورتی که هنوز از سرمای زیر صفر اورست کبود است و سرفه های خشکی که رهایش نکرده، ملاقات می کنم.


    مهرداد شهلایی 48 ساله، بعد از فتح اورست هنوز هم ضعف بدنی دارد اما لبخند از لبش جدا نمی شود و با حوصله به نظر می رسد. روی مبل شرکتی که در آن مشغول کار است نشسته و هر از گاه میهمانی برای دیدنش از راه می رسد. به قول خودش کوهنورد معروف ‎تر و حرفه ای تر از او زیاد است اما شهلایی بین همه کسانی که موفق به فتح اورست شده اند یک ویژگی شاخص دارد و آن بیماری است که سال ها پیش تمام بدنش را درگیر کرد.
 روزهایی که تازه خدمت سربازی را تمام کرده بود که راهی بیمارستان امام خمینی شد: «اردیبهشت 1371 بود. برخلاف بیشتر افرادی که ام اس بدن آنها را آرام آرام درگیر می کند بدن من ظرف مدت کوتاهی از سینه به پایین فلج شد. دیدم را به طور کامل از دست دادم و...» اما بعد از مدتی داروها اثر کرد و بعد از 45 روز او و عوارضی که تا امروز همراهش هست از بیمارستان مرخص شدند. عوارض تهدیدآمیزی که مهرداد به روش خودش به آنها مثل فرصتی برای رشد و شکوفایی نگاه کرد.

    او از همان روزی که از بیمارستان مرخص شد سعی کرد راهی را که پزشک معالجش گفته بود پی بگیرد. ورزش و مصرف لبنیات: «دکترم آن روز گفت به خاطر دوز بالای «کورتون» تزریق شده همیشه مستعد پوکی استخوان هستی. خدا را شکر فعلاً که پوکی ندارم. اما هنوز هم مشکلات زیادی هست مثل زمان هایی که کمی از ورزش دور می شوم و عضلات پایم کرخت می شود یا لحظه هایی که می خواهم راه بروم اما پاهایم همراهی نمی کند. بعد از آن حمله، عینکی هم شده بودم که دو سال پیش عمل کردم و چشمانم را اصلاح کردم.»

    مهرداد معتقد است تنها ورزش باعث شده تا دوباره بیماری بر او مسلط نشود. جنگی خستگی ناپذیر با ام اس. مهرداد از سال 1379 کوهنوردی می کند اما قبل از کوهنوردی رشته مورد علاقه اش دوچرخه سواری جاده بوده و بنا به دلایلی دوچرخه را فروخته و کوهنوردی را شروع کرده. از سال 83 هم به صورت آکادمیک کار با باشگاه کوهنوردی و اسکی دماوند را شروع کرد. دوست دارم بدانم چه شد که او تصمیم به فتح قله اورست گرفت؟ می گوید: «اینجا محل کار من است و شرکت، متعلق به برادرم کیوان است. او یک روز همینجا به من گفت ته این داستان کوهنوردی کجاست؟ اگر اورست بروی ول می کنی بنشینی سرجایت؟ اگر خدای نکرده در یکی از برنامه هایی که می روی اتفاقی بیفتد من جواب زن و بچه ات را چه بدهم؟»

    حالا مهرداد بود و تجربه جدیدی که قرار بود برادرش هزینه آن را تقبل کند. او هم سریع دست به کار شد و نخستین برنامه را که رفتن به قله 7 هزار و 548 متری «موستاق آتا» در چین بود، با موفقیت پشت سر گذاشت. بعد هم دیگر روی دور تند برنامه های فشرده تمرین و مشورت با اهل فن و فدراسیون قرار گرفت. مهرداد می گوید: «هر ورزشی یک نقطه اوجی دارد و اوج کوهنوردی فتح اورست است. سال ها فعالیت های کوهنوردی من به نوعی مخاطره آمیز بود. چون اصلاً کوهنوردی ماجراجویی است. بارها خانواده خواسته بودند که از این فعالیت ها جدا بشوم. اما تجربه آن حس سرخوشی طوری است که نمی شود ول کرد. یک جورهایی به خودآزاری شبیه است. با این همه قرار شد فتح اورست، آخرین فعالیت من در زمینه کوهنوردی پرمخاطره باشد.»

    مهرداد 16 فروردین 97 راهی «کاتماندو» می شود و سه روز برای خرید اقلام آنجا می ماند و از آنجا طبق قرارداد با شرکتی که کارهای مربوط به صعود را انجام می دهد همراه یک «شرپا» به کمپ می رود. نخستین کار این بود که مشغول پروسه تطابق محیطی شود. پروسه ای که تقریباً یک ماه طول می کشد و اگر این پروسه انجام نشود، فرد به سادگی می میرد. بعد از آن هم یک «شرپا» همه جا با شما هست تا کوله ها را جابه جا کند، یخ آب کند، چادر بزند و آشپزی کند. شرپاها اهالی نپال هستند و کارشان کمک به کوهنوردانی است که برای صعود به اورست می آیند. آنها خودشان به خاطر مقدس دانستن قله هیچ وقت به نوک آن نمی روند.
    مهرداد از مرحله آخر که صعود از کمپ چهار به سمت قله است می گوید: «در مرحله آخر و صعود نهایی در کمپ چهار، ارتفاع هشت هزار متر است. نمی دانم چه تصوری از این ارتفاع دارید؟ نمی دانم چطوری مثال بزنم که ارتفاع هشت هزار متر یعنی چه! ارتفاع هشت هزارمتر یعنی کمبود اکسیژن، بی اشتهایی، مشغولیت ذهنی و... من به محض رسیدن به کمپ چهار استراحت کردم و مایعات خوردم و ساعت 8 شب به سمت قله استارت زدم. چرا شب؟ به خاطر اینکه صعود تا قله وقت زیادی می برد و باید به برگشت هم فکر کنید که خسته تر هستید و بهتر است به شب نخورید.»

    او تعریف می کند که در راه برگشت به دلیل خوب استفاده نکردن از عینک دچار کوربرفی می شود. عارضه ای که به قول خودش شبیه ریختن ماسه توی چشم است و بعد از آن دیگر نمی توان جایی را دید: «عملاً دید نداشتم. شب بسیار بدی را گذراندم. خیلی آزاردهنده بود و تا صبح نخوابیدم. از کمپ چهار به سه با چشم بسته برگشتم. شما باید ببینید تا متوجه شوید چه شیبی را پایین آمدم. این طوری نیست که چشم بسته تا میدان فردوسی بروید و برگردید. از کمپ سه تا دو هم با چشم بسته آمدم و از کمپ دو به بعد هلی برن شدم. خبر داده بودند به فدراسیون و برادر و خانواده ام که ایشان دچار عارضه شده و اگر بتواند به کمپ دو برسد، از آنجا به بعد باید هلی برن شود.»

    گزاره «اگر بتواند برسد» توی گوشم طنین عجیبی دارد. شاید نخستین سوالی که بعد از شنیدن چنین جمله ای باید از یک ماجراجو پرسید این باشد که از مرگ نمی ترسی؟ مرگی که آنجا از فرط حضور شبیه یک شخصیت می شود. شخصیتی حاضر و غایب با صورتی به رنگ برف: «آنجا مرگ خیلی ساده است. خیلی ساده اکسیژن تمام می کنید و تمام. تعارف ندارد.»

    «ام اس هرگز مرا متوقف نخواهد کرد» شعاری است که در همه عکس هایی که از مهرداد دیده بودم نوشته شده. از او می پرسم چه شد که خواستی این پیام تا این اندازه دیده شود؟ می گوید: «من می دانم بسیاری از کسانی که بیماری خاص دارند نخستین چیزی که از پا درشان می آورد روحیه است. این حرکت من قطعاً انگیزه زیادی برای کسانی ایجاد می کند که دچار بیماری خاص هستند. با روحیه ای که از من می گیرند قرار نیست خوب بشوند اما با روحیه ای که از من می گیرند قرار است دوره درمانشان را راحت تر تحمل کنند.»

    سرفه های مهرداد تمام نمی شود و دائم سعی می کند کنترلش کند. خودش می گوید به سرفه «خومبو» معروف است. او تعریف می کند که خومبو یکی از خطرناک ترین جاهای دنیاست: «یک یخچال عظیم با شیب خیلی زیاد و خیلی ریزشی و خطرناک که شکاف های زیادی دارد و روی شکاف ها نردبان گذاشته اند. از روی نردبان که رد می شوید ته شکاف ها را نمی بینید. ما مجبور بودیم نیمه شب رد بشویم و این طوری نیست که وقتی جلوی دهانت را به خاطر سرما گرفته ای راحت نفس بکشی؛ آن هم در آن ارتفاع. یک جاهایی احساس خفگی به شما دست می دهد و ناخودآگاه دستمال را می کشید پایین تا با فشار هوا را به داخل ریه بفرستید و هوای منفی 20 درجه با تمام قدرت وارد سینه شما می شود.»


    موقع بازگشت از گفت و گو به این فکر می کنم که ام اس نتوانست مهرداد شهلایی را متوقف کند. او این را با فتح بلندترین نقطه زمین ثابت کرد. ام اس توصیف لوکسی از یک بیماری پیشرونده است، بهتر است بگویم فلج و کوری که یا آرام آرام همه وجود شما را به تسخیر درمی آورد یا با یک حمله ناگهانی. همه این ها نتوانست مهرداد را متوقف کند درحالی که چیزهایی ساده تر از این بیماری مانع رسیدن ما می شود آن هم نه رسیدن به آرمان هایی بزرگ بلکه هدف هایی روزمره و پیش پا افتاده.
    
    


 منبع:  روزنامه ایران، شماره 6794 به تاریخ 10/3/97، نویسنده: محمد معصومیان