.:::: ام اس چت ::::.

مکانی برای بیماران ام اس www.mschat.zim.ir

.:::: ام اس چت ::::.

مکانی برای بیماران ام اس www.mschat.zim.ir

بنویس؛ هیچ کجا خانه آدم نمی شود!

گزارشی از آسایشگاه سالمندان و معلولین کهریزک

«وقتی برای فرزندانم لالایی می گفتم، با هزار امید و آرزو می خواندم ( لالا، گلم باشی/ همیشه همدمم باشی/ لالایی گویم و خوابت کنم من/ امید دارم که صد سالت کنم). با آرزوی اینکه روزی دستم را بگیرند، دستشان را گرفتم و پا به پا راه رفتن به آنها آموختم . اما حالادر کنج این آسایشگاه، چشمانم به در خشک شده تا شاید یکی از آنها بیاید و حالم را بپرسد. وقتی آنها کوچک بودند با لبخندشان می خندیدم و با گریه هایشان، غمناک می شدم اما امروز باید با خیال خوشبخت بودن آنها بخندم و با نگرانی، گریه کنم؛ آیا فردا فرصتی هست تا فرزندانم را ببینم؟!» این سخنان، گوشه ای از درد دل مادری مهربان است که 15 سال پیش در آسایشگاه کهریزک بستری شده و در غم از دست دادن یکی از دوستان هم اتاقی اش عزادار است. او زمانی راضی به صحبت کردن می شود که قول می گیرد اسمش را ننویسم تا بچه هایش ناراحت نشوند و آبرویشان نرود!
    
    آسایشگاه خیریه کهریزک در خارج شهرری، روستای کهریزک، مهمان جمعی از خبرنگاران است. شهری کوچک و استثنایی که 1750 شهروند را با عنوان های سالمند، معلولین و بیماران ام.اس در خود جای داده است. شهری مجهز به بخش های درمان از جمله فیزیوتراپی، هیدروتراپی، گفتار درمانی، شنوایی سنجی، درمانگاه و ساختمان توانبخشی و فرهنگی که در آن مددجویان به انجام فعالیت های هنری همچون قالی بافی، سوفال، مینیاتور، تذهیب و نقاشی مشغول هستند. هزار پرسنل در این آسایشگاه به مددجویان، خدمات گوناگون ارائه می دهند و750 بانو و 250 مرد نیکوکار، ساکنان این آسایشگاه را حمایت می کنند.
 

؛به ادامه مطلب بروید؛

در نخستین لحظات ورودمان به زیارت مزار دکتر محمد رضا حکیم زاده می رویم. دکتری دلسوز که با راه اندازی آسایشگاه هایی در تهران، اصفهان، شیراز، همدان و... پدر آسایشگاه های ایران نامیده می شود و به نوعی لقب آلبرت شوایتزر ایران (پزشک فداکار آلمانی) را به خود اختصاص داده است. حیاط آسایشگاه با باغچه های کوچک و بزرگ، درختان سر به فلک کشیده و بوته های گل؛ زیبایی و طراوت خاصی دارد. ساکنان کهریزک که اکثراً سالمند و معلول هستند در گروه های دوستانه دور هم جمعند. از کنار هر کدام که می گذری به سلامی مهمانت می کنند و حتی برای لحظه ای هم که شده گام های تو را از حرکت بازمی دارند. اما معلولین جوان که بیشتر با واکر یا ویلچر هستند در نخستین لحظه دیدار که به سمتشان می روی، تمایلی برای صحبت کردن ندارند. اگر چه محیط سبز است و بر لبان هر کدام از مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها لبخند می بینی، اما وقتی همصحبتشان می شوی، برف نشسته بر کوه صلابت نگاهشان آب شده و چشمشان خیس و ماتم زده می شود.
    
    وارد ساختمان توانبخشی وکارگاه تولیدی می شویم. هنرمندان معلول بر روی ویلچر، توانمندی های خود را بر دار قالی گره می زنند تا با خلق اثری زیبا، نامهربانی و کج رفتاری ما را به رخمان بکشند. با خود می اندیشم کدام یک از این معلولیت ها وبال زندگی فرد است. معلولیت جسمی و حرکتی یا معلولیت رفتاری و انسانی برخی از جانداران متمدن نما...
    
    در کنار دار قالی بزرگی، قارداش محمدی را می بینم. او که به راحتی صحبت نمی کند، می گوید: چهل سال دارم و معلولیت جسمی من مادرزادی است. هجده سال است که در آسایشگاه زندگی می کنم و به جز قالی بافتن و ورزش کردن ، داور بازی «پوچیا »هستم. سه خواهر و چهار برادر دارم و ساکن پردیس کرج هستم. گاهی آنها به من سر می زنند و گاهی هم من به دیدنشان می روم. اینجا را دوست دارم و در کنار سایر دوستانم زندگی می کنم. وقتی از خانواده اش صحبت می کند با لبخند حرف می زند و چشمانش می درخشند. با حرارت خاصی از خواهر و برادرانش صحبت می کند. در کنار دو دار قالی روبه روی هم خانم صفرخانی و شوهرش احمد آقا محمدی مشغول بافتن هستند. آنها هر دو در تصادف معلول شده اند و در سال 1387 در آسایشگاه با هم آشنا شده و ازدواج کرده اند. آقای محمدی می گوید: هیچ کس دوست ندارد در آسایشگاه زندگی کند. اما گاهی زمانه شرایطی را به وجود می آورد که باب میل تو نیست...
    
    کمی آن طرف تر گروهی کار سوفال می کنند. گیتی پرچم، خانم نسبتاً جوانی است که 27 سال از عمرش را در آسایشگاه گذرانده است. گروه دوستانش را معرفی می کند. جمعی چهار نفره که سه نفرشان کار سفال می کنند و یک نفر روی آنها را نقاشی و رنگ آمیزی می کند. او برایمان می گوید که دوست دارد بیشتر لحظاتش را در کنار خانواده سپری کند و در جامعه مشغول به کار باشد. می گوید: سال اول دبیرستان را می خوانم و دوست دارم که در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل دهم. عضو تیم ورزشی پوچیاست و توانسته در سال 89 مقام سوم انفرادی را کسب کند.
    
    پسری جوان که دوست ندارد اسمش را بدانم، با چشمانی اشکبار فقط نگاهم می کند و می گوید: شما دیگر از کجا به بازدید آمده اید؟ به نظرم رسید آن قدر دلتنگ است که در کنج دلش حتی برای لحظه ای، وقتی برای صحبت کردن به ما نمی دهد. فقط می گوید: «بنویس؛ هیچ کجا خانه آدم نمی شود!»
    
    به مجموعه توانبخشی می رویم.کمی دیر رسیده ایم و مددجویان سالن را ترک کرده اند. با وحید غلامی صحبت می کنم . او ساکن این آسایشگاه است و از ناحیه کمر و پا معلولیت دارد. می پرسم اوقاتتان را چگونه سپری می کنید؟ می گوید با کتاب خواندن، ورزش کردن و صحبت با دوستان. از حضورش در آسایشگاه راضی به نظر می رسد و با لبخند به پرسش هایم پاسخ می دهد. اما در عمق نگاهش گویی سئوالاتم را به سخره گرفته است. شاید غرور و مناعت طبعش جایی برای گله گذاری نمی گذارد.
    
    مادربزرگی مهربان هم در حال تمرین ورزش است. گوش هایش سنگینند و به سختی می تواند صحبت کند. می گوید اسمم بتول است، ولی نام خانوادگی اش را متوجه نمی شوم. به نظرم اهل شمال کشور است. می گوید: کسی را توی این دنیا ندارم. اشک، پهنای صورتش را می گیرد و ادامه می دهد: دلم برای مادرم تنگ است، روی دستان خودم جان داد. اما من باید در تنهایی بمیرم. دعا کنید عزرائیل زودتر مرا پیدا کند! بعد خودش از حرف هایش می خندد. صورتش را
    می بوسم و سخت در آغوشم می گیرد طوری که طراوت وجودش را احساس می کنم. سیاووش گراوند، جوان عکاس لرستانی را هم در آتلیه اش می بینیم. او که روزگاری قهرمان ورزش های رزمی بوده است اکنون روی ویلچر نشسته و دور از خانواده، حضور افراد را در آسایشگاه به قاب می کشد. می گوید: به خاطر لج بازی با خانواده ام به آسایشگاه آمده ام ولی اکنون اگر از در بیرونم کنند از دیوار وارد می شوم! بعد دست هایش را در هوا تکان می دهد و می خندد.
    
    با اتوبوسی که بیشتر شبیه ماشین های شهر بازی است در حیاط آسایشگاه دوری می زنیم و راننده به سمت محل اسکان بابابزرگ ها فرمان می چرخاند. جمعی از ساکنان ساختمان بنفشه درو هم جمع هستند. ساختمان های بنفشه یک تا چهار، مخصوص آقایان است . چهل درصد ساکنان این آسایشگاه را مردان تشکیل می دهند. مرد میانسالی دورتر از جمع بابابزرگ ها ، گوشه راهرو نشسته است. قدرت بیان ندارد. با دست به نشستن تعارفم می کند و با اشاره
    می فهماند که حضور در جمع را دوست ندارد. او بغضی به بزرگی 35 سال زندگی در آسایشگاه را شکسته و با زبان اشک و صدایی بلند با کلماتی نامفهوم، کسانی را که مسبب حضورش در آسایشگاه بوده اند به خدا می سپارد. می گوید: دو تا دختر و سه پسر دارم. بعد با حرکت دستانش می فهماند که در خارج از کشور زندگی می کنند. فکر می کنم او در بین همزبانان و هموطنانش غریب است و این گونه دلتنگ؛ خدا می داند وضع پیری فرزندانش در غربت و دور از وطن چگونه خواهد بود!
    
    در راهرو، خانم صادقی را می بینم. او بهیار است و 22 سال از عمرش را در کنار سالمندان گذرانده است. در جواب سئوالم که آیا از کارش راضی است؟ می گوید: کهریزک برای من جای مقدسی است. اگر دل هر کدام از این بندگان غریب خدا را شاد کنی، مطمئن باش که حاجت روا می شوی. اصلاً اینجا مکانی است که ساکنانش فقط خدا را دارند و بس. بعد هم ادامه می دهد: من، زن سرپرست خانوار هستم. دو تا فرزندانم را با کار کردن در این مکان بزرگ کردم. دخترم دندانپزشک است و پسرم مهندس. این مکان تکیه گاه من در زندگی بوده است. شاید جالب باشد بدانید که نیکوکاران با پرداخت حسنه به این مکان هم به مددجویان کمک می کنند وهم به مددکاران. تجهزات و امکانات زیادی هم برای ساکنان روستاهای اطراف به همت نیکوکاران و میمنت آسایشگاه به وجود آمده است که نشان از خدایی بودن کار همه
    دست اندرکاران این مجموعه دارد.
    
    حسن پزشکی معاون توانبخشی و سلامت آسایشگاه کهریزک در باره انگیزه پذیرش سالمندان و معلولین این مرکز می گوید: هدف از حضور سالمند و معول و بیمار ام.اس در آسایشگاه، شروع زندگی جدید است. بخصوص بیمار ام.اس، در شرایطی پذیرش می شود که دچار از کارافتادگی شده باشد. سپس با حضور در کلاس های توانبخشی و کارگاه های کاردرمانی می تواند بر اساس بهره هوشی و توان جسمی خود تحت آموزش قرار گرفته و مشغول فعالیت شود. وی می افزاید: آموزش سواد برای این عزیزان با توجه به اینکه دراین زمانه همه جامعه باید باسواد باشند از مهم ترین کارهاست. همچنین سالمندان و معلولین و بیماران ام.اس در 30 کارگاه کاردرمانی و توانبخشی با توجه به سنجش بهره هوشی و توان جسمی، تحت آموزش و فعالیت های مختلف قرار می گیرند به طوری که می توانند بعد از مدتی درآمد داشته باشند. پزشکی می افزاید: معلولین جوان با انجام تست هایی توسط کارشناسان جهت تعیین میزان توانمندی هایشان می توانند در رده ها و تیم های ورزشی چون پوچیا و بسکتبال و... وارد شوند که خوشبختانه این ورزشکاران جوان توانسته اند به جایگاه های ویژه دست پیدا کنند. در سال گذشته تیم بسکتبال ما در اوج تیم های معلولین کشور بود.معاون توانبخشی و سلامت آسایشگاه کهریزک در ادامه می گوید: همه تلاش ما برمی گردد به توانبخشی واقعی و همه جانبه معلولین و سالمندان به همین خاطر سعی داریم سطح معلومات آنها را از نظر فرهنگی، هنری، اجتماعی و ورزشی ارتقا دهیم.
    
    مریم کلهرمحمدی که جدولی در دست دارد، برایم می گوید: سال 82 بر اثر یک حادثه دچار معلولیت از ناحیه کمر شدم و اکنون دو سال است که به کهریزک آمده ام.او فرزندی ندارد و بیشتر اوقات فراقتش را با کتاب خواندن و جدول حل کردن پر می کند. برایم می گوید: در روزهای اول حضورم همه چیز خوب بود اما اکنون نه. هم دلم تنگ است و هم حوصله ام سر
    می رود. برخی از بهیاران خسته می شوند و... از خدا می خواهم همه مریض ها را شفا دهد. او که هنرمندی تابلودوز بوده و کار با میل بافتنی را خیلی دوست دارد، می گوید: نمی توانم بنشینم. حتی در روزهای عید وقتی جشن می گیرند نمی توانم در سالن حاضر شده و برنامه را ببینم.
    
    در اتاقی ته راهرو، سه دوست کنار هم نشسته اند. نیره اعظم مقیمی نژاد و اقدس خانم که دوست ندارد نام فامیلش را بگوید. اتاق پر است از گلدان، حتی کاکتوس هم در سکوی کنار پنجره دیده می شود. او اهل کرمان است و خونگرمی مردمان جنوب را دارد. وقتی از فرزندانش سئوال می کنم، می گوید که به دیدارشان می رود و آنها هم گاهی به دیدار ما می آیند. دلم برایشان تنگ می شود اما دوست دارم در بود و نبود من فقط خوش باشند و بعد، اشک است که در چشمانش حلقه می زند. و بالاخره به اکثر اتاق های راهرو که هر کدام پنجره ای رو به حیاط دارد سری می زنم . یکی از بانوان که فاطمه خانم صدایش می کنند با ناراحتی خاصی می گوید: مردم بیشتر ماه رمضان به دیدن ما می آیند. گاهی افرادی هم عید به ما سری می زنند. بیشترشان بازدید کننده هستند تا ملاقات کننده. به هر حال ما دوست داریم فرزندانمان حتی اقوام دورمان یادی از ما کنند، بدون آنکه چشمداشتی به ماه های خاص سال داشته باشند. در خانه ما به روی همه باز است. وقتی می پرسم از فرزندانتان راضی هستید؟ می گوید: بهترین فرزندان عالم هستند، فقط کمی گرفتارند!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد